آروین گلمآروین گلم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

به دنیا آمدی تا دنیای من شوی...

یک گام به سمت مرد شدن...

سلام عشق من، پسر شیرین و دوست داشتنی خودم. آروین گلم خیلی پسر فهمیده ای شدی و من از این بابت خیلی خوشحالم. الان مدتیه که وقتی می خوای بری دستشویی می یای می گی جیش دارم. هر چند گاهی هم یادت می ره بگی ولی پیشرفتت خوب بوده. البته هنوز پوشکت می کنم ولی پوشکت رو خیس نمی کنی حتی شب ها. مزیت این روش اینه که جایی رو هم کثیف نکردی. البته روزای اول برای این که بدونی نباید در شلوارت جیش کنی مجبور شدم پوشک نبندم و یک کوچولو فرش کثیف شد ولی چون به محض این که شلوارت کمی خیس می شد سریع به من خبر می دادی بقیه اش رو می رفتیم دستشویی. یه چند روزی عالی بودی و سه چهار روزی اصلاً همکاری نکردی و الان دوباره بهم خبر میدی که ببرمت دست...
24 ارديبهشت 1394

اردوی یک روزه مشهد در کنار گل پسر

سلام نفس من، آروین شیرین زبون و قند عسلم . جیگر مامان، روز پنج شنبه از طرف اداره ما رو بردن مشهد برای گردش و زیارت. مامان جون، دایی جون و خانومش در این اردوی یک روزه همراه ما بودند. اون روز به همگی خیلی خوش گذشت به خصوص به تو عزیز دلم. به طوری که از ساعت 7 صبح تا 7 شب با این که فقط یک ساعت خوابیده بودی ولی در صحن حرم امام رضا (ع) هم چنان با انرژی می دویدی و خوشحال و شاد بودی به طوری که همکارم گفت بهت چی دادم که این قدر شنگولی. صبح ما رو بردن اخلمد. هوا عالی بود ولی مسافت زیادی رو برای رسیدن به آبشار طی کردیم و با این که خودت دوست داشتی راه بری ولی چون گام هات کوچیکن ، مجبور بودیم بغلت کنیم به خاطر همین راه خ...
19 ارديبهشت 1394

تولد دو سالگی آروین جونم

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با 2  تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو آسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و...
16 ارديبهشت 1394

پدر که باشی...

پدر که باشی ... پدركه باشي سردت مي شود ولي كت بر شانه فرزند مي اندازي . چهره ات خشن مي شود و دلت دريايي، آرام نمي گيري تا تكه ناني بياوري. پدركه باشي عصا مي خواهي ولي نمي گويي. هر روز خم تر از ديروز،اما مقابل آينه تمرين محكم ايستادن مي كني . پدركه باشي حساس مي شوي به هرنگاه پر حسرت فرزندت به دنيا، تمام وجود خودت را محكوم آرزوهايش مي كني ! پدركه باشي در كتابي جايي نداري وهيچ جايي زير پايت نيست . بي منت از اين غريبه گي هايت مي گذري تا پدر باشي ، پشت خنده هايت فقط سكوت ميكني . پدر كه باشي به جرم پدر بودنت حكم هميشه دويدن را برايت مي برند، بي هيچ اعتراضي به حكم فقط مي دوي و در تنها يي ات نفسي...
9 ارديبهشت 1394
1